شهر من ايلام ...

ایلام - بهار ۱۳۸۹
احساس ها در آرزوی قافیه شدن شهید می شوند ...
قافیه ها در وصف اين شهر شهید می شوند ...
شهر من ایلام ....
یه حرف خاک خورده
یه قاب عکس خالی
یه باغ مه گرفته
یه خونه ی خیالی
نگاه بی تفاوت
پر شده توی این شهر
صداي خنده ها باز
گم شده توی این شهر
پُر شده شهر تاریک
از آدمای چوبی
نه حس آشنایی
نه سقف نقره کوبی
زخمای کهنه وا شد
از این سکوت تاریک
قافله راهو گم کرد
تو جاده های باریک
پر شده از سیاهی
قلبای آدمک ها
يه شهر خالي از رنگ
تو ذهن شاپرك ها
شهرمو حس مي كنم
تو بند بند تهران
ايران ِ من سبز ِ از
غيرت شهر مهران
ترانه ام تموم شد
همين قدش كافيه
باقيش توي دلم موند
امان از اين قافيه
موفق باشيد
اميرحسين - بهار ۱۳۸۹
پ ن : هركاري كردم نشد ايلامو تو يكي از مصرع ها بذارم !
پ ن : اين ترانه جهت حمايت از طرح مهاجرت به شهرستان ها گفته نشده اشتباه نگيريد!